من بچه بودم ، او هم بچه بود .
سرم را بالا کردم . سرش را بالا کرد . دید که مرا می شناسد . خندیدم . گفت : """ دوستیم ؟ """ گفتم : """ دوست دوست """
گفت : "" تا کجا ؟ "" گفتم : "" دوستی که تا ندارد ""
گفت : "" تا مرگ؟ "" خندیدم و گفتم : "" من که گفتم تا ندارد ""
گفت : "" باشد ، تا پس از مرگ "" گفتم : "" نه ، نه ، گفتم که تا ندارد "" .
گفت : "" قبول ، تا آن جا که همه دوباره زنده می شود ، یعنی زندگی پس از مرگ. باز هم با هم دوستیم. تا بهشت ، تا جهنم ، تا هر جا که باشد من و تو با هم دوستیم . "" خندیدم و گفتم : "" تو برایش تا هر کجا که دلت می خواهد یک تا بگذار . اصلأ یک تا بکش از سر این دنیا تا آن دنیا . اما من اصلأ تا نمی گذارم »
نگاهم کرد . نگاهش کردم . باور نمی کرد .
می دانستم . او می خواست حتمأ دوستی مان تا داشته باشد .
دوستی بدون تا را نمی فهمید !!!
نظرات شما عزیزان:
|